مدح و ولادت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
شراب عشق نوشید آنکه در جامش علی باشد مسلمان میشود هرکس که اسلامش علی باشد خدا میخواست پیغمبر که پیغامش علی باشد ظهورش شد علی آغاز و انجامش علی باشد خـدا آورد در شـعـبان عـلیِ آخرینش را خدا را شُکر میبینیم امیرالمومنیـنش را دلی دیگر نمیماند که گیسویی کمند آمد بهشت اُفـتاد در پایش که بالایی بلند آمد دهان ما که وا مانده زبانِ ما که بـند آمد دلـیـری دلـپـسـند آمد امیرِ بی گـزند آمد حسینش را ندیدیم و خدا آورد عـینش را خدا آورد با نرگس حسین ابن حسینش را خـدا آورده آری مـرتضای مرتضاها را همه ابن الکریم ابن الجواد ابن الرضاها را پس از سوالقضا رو کرده او حُسن القضاها را که پُر کرده است بوی حُسنِ یوسفها فضاها را عَلم بر دوش میآید به عالم گام میکوبد کـنارِ مرقـد زینب عَـلَم در شام میکـوبد اگر این بال بگذارد هـوای سوختن دارم قـمـار عشق یعـنی که خیال باخـتن دارم مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم هواداران کویَش را چو جانِ خویشتن دارم دعایِ عهد میخوانم ببینم جانِ زهرا را ببینم تیغِ جوهردارِ خونخواهانِ زهرا را دوباره میدهد رزمش به میدان اعتبارش را همان وقتی که میگیرد به دستش ذوالفقارش را علی حَظ میکند وقتی ببیند تار و مارش را نیابد کافـرش سر را نبـیـند الفـرارش را چه میدانی که این سویش عَلم دست علمدار است چه رزمی میشود وقتی علی اکبر جلودار است نباید فرق باشد در ظهور و غیبتش ما را صدامان میکند حتما برای رجعتش ما را هوایی میکند روزی هوای صحبتش ما را خطیب کعبه میخواند برای بیعتش ما را زمانش میرسد نورش به این مُرداب میریزد زمانش میرسد زهرا به پشتش آب میریزد مرا چشمیست خون افشان زِ دست آن کمان ابرو جهان عاشق شود روزی از آن چشم و از آن ابرو چنان طوباست آن قامت که باشد سایبان ابرو زمین بی عشق میخُشکد ببار ای آسمان ابرو هوایِ ابری ما را بیا خورشید باران کن بیا ما را کنارِ خود شبی شش گوشه مهمان کن دل مجـنون بجـز با دیدنِ لیـلا نمیسازد بجز تو هیچ کس با ما رعیتها نمیسازد مـزار مادرت را غـیر تو آقـا نمیسـازد و جز آب و هوای کربلا با ما نمیسازد شود آیا که با تو یک زیارت یک شب جمعه بخوانی از اسارت از جسارت یک شب جمعه نوشتم که فراق تو چه خون انداخت در دلها که عشق آسان نمود اول ولی اُفتاد مشکلها نوشتم که علی دیدم در آن شیرین شمایلها متی ما تلقَ من تهوی دعِ الدُّنیا و اهمِلها الهی هب لنا عیداً که ما باشیم منظورش سلیمان با چنان حشمت نظرها بود با مورش |